مثنوی معنوی/قصهی آن شخص کی اشتر ضالهی خود میجست و میپرسید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر دوم مثنوی (قصهی آن شخص کی اشتر ضالهی خود میجست و میپرسید) از مولوی |
' |
اشتری گم کردی و جستیش چست | چون بیابی چون ندانی کان تست | |
ضاله چه بود ناقهی گم کردهای | از کفت بگریخته در پردهای | |
آمده در بار کردن کاروان | اشتر تو زان میان گشته نهان | |
میدوی این سو و آن سو خشکلب | کاروان شد دور و نزدیکست شب | |
رخت مانده بر زمین در راه خوف | تو پی اشتر دوان گشته بطوف | |
کای مسلمانان که دیدست اشتری | جسته بیرون بامداد از آخری | |
هر که بر گوید نشان از اشترم | مژدگانی میدهم چندین درم | |
باز میجویی نشان از هر کسی | ریش خندت میکند زین هر خسی | |
که اشتری دیدیم میرفت این طرف | اشتری سرخی به سوی آن علف | |
آن یکی گوید بریده گوش بود | وآن دگر گوید جلش منقوش بود | |
آن یکی گوید شتر یک چشم بود | وآن دگر گوید ز گر بی پشم بود | |
از برای مژدگانی صد نشان | از گزافه هر خسی کرده بیان |