مثنوی معنوی/قصد کردن غزان بکشتن یک مردی تا آن دگر بترسد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر دوم مثنوی (قصد کردن غزان بکشتن یک مردی تا آن دگر بترسد) از مولوی |
' |
آن غزان ترک خونریز آمدند | بهر یغما بر دهی ناگه زدند | |
دو کس از اعیان آن ده یافتند | در هلاک آن یکی بشتافتند | |
دست بستندش که قربانش کنند | گفت ای شاهان و ارکان بلند | |
در چه مرگم چرا میافکنید | از چه آخر تشنهی خون منید | |
چیست حکمت چه غرض در کشتنم | چون چنین درویشم و عریانتنم | |
گفت تا هیبت برین یارت زند | تا بترسد او و زر پیدا کند | |
گفت آخر او ز من مسکینترست | گفت قاصد کرده است او را زرست | |
گفت چون وهمست ما هر دو یکیم | در مقام احتمال و در شکیم | |
خود ورا بکشید اول ای شهان | تا بترسم من دهم زر را نشان | |
پس کرمهای الهی بین که ما | آمدیم آخر زمان در انتها | |
آخرین قرنها پیش از قرون | در حدیثست آخرون السابقون | |
تا هلاک قوم نوح و قوم هود | عارض رحمت بجان ما نمود | |
کشت ایشان را که ما ترسیم ازو | ور خود این بر عکس کردی وای تو |