مثنوی معنوی/قصاص فرمودن داود علیه السلام خونی را بعد از الزام حجت برو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (قصاص فرمودن داود علیه السلام خونی را بعد از الزام حجت برو) از مولوی |
' |
هم بدان تیغش بفرمود او قصاص | کی کند مکرش ز علم حق خلاص | |
حلم حق گرچه مواساها کند | لیک چون از حد بشد پیدا کند | |
خون نخسپد درفتد در هر دلی | میل جست و جوی و کشف مشکلی | |
اقتضای داوری رب دین | سر بر آرد از ضمیر آن و این | |
کان فلان چون شد چه شد حالش چه گشت | همچنانک جوشد از گلزار کشت | |
جوشش خون باشد آن وا جستها | خارش دلها و بحث و ماجرا | |
چونک پیداگشت سر کار او | معجزه داود شد فاش و دوتو | |
خلق جمله سر برهنه آمدند | سر به سجده بر زمینها میزدند | |
ما همه کوران اصلی بودهایم | از تو ما صد گون عجایب دیدهایم | |
سنگ با تو در سخن آمد شهیر | کز برای غزو طالوتم بگیر | |
تو به سه سنگ و فلاخن آمدی | صد هزاران مرد را بر هم زدی | |
سنگهایت صدهزاران پاره شد | هر یکی هر خصم را خونخواره شد | |
آهن اندر دست تو چون موم شد | چون زرهسازی ترا معلوم شد | |
کوهها با تو رسایل شد شکور | با تو میخوانند چون مقری زبور | |
صد هزاران چشم دل بگشاده شد | از دم تو غیب را آماده شد | |
و آن قویتر زان همه کین دایمست | زندگی بخشی که سرمد قایمست | |
جان جملهی معجزات اینست خود | کو ببخشد مرده را جان ابد | |
کشته شد ظالم جهانی زنده شد | هر یکی از نو خدا را بنده شد |