مثنوی معنوی/فضیلت حسرت خوردن آن مخلص بر فوت نماز جماعت

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دفتر دوم مثنوی (فضیلت حسرت خوردن آن مخلص بر فوت نماز جماعت)
از مولوی
'


آن یکی می‌رفت در مسجد درون مردم از مسجد همی‌آمد برون
گشت پرسان که جماعت را چه بود که ز مسجد می برون آیند زود
آن یکی گفتش که پیغامبر نماز با جماعت کرد و فارغ شد ز راز
تو کجا در می‌روی ای مرد خام چونک پیغامبر بدادست السلام
گفت آه و دود از آن اه شد برون آه او می‌داد از دل بوی خون
آن یکی گفتا بده آن آه را وین نماز من ترا بادا عطا
گفت دادم آه و پذرفتم نماز او ستد آن آه را با صد نیاز
شب بخواب اندر بگفتش هاتفی که خریدی آب حیوان و شفا
حرمت این اختیار و این دخول شد نماز جمله‌ی خلقان قبول