مثنوی معنوی/فرستادن فرعون به مداین در طلب ساحران
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (فرستادن فرعون به مداین در طلب ساحران) از مولوی |
' |
چونک موسی بازگشت و او بماند | اهل رای و مشورت را پیش خواند | |
آنچنان دیدند کز اطراف مصر | جمع آردشان شه و صراف مصر | |
او بسی مردم فرستاد آن زمان | هر نواحی بهر جمع جادوان | |
هر طرف که ساحری بد نامدار | کرد پران سوی او ده پیک کار | |
دو جوان بودند ساحر مشتهر | سحر ایشان در دل مه مستمر | |
شیر دوشیده ز مه فاش آشکار | در سفرها رفته بر خمی سوار | |
شکل کرباسی نموده ماهتاب | آن بپیموده فروشیده شتاب | |
سیم برده مشتری آگه شده | دست از حسرت به رخها بر زده | |
صد هزاران همچنین در جادوی | بوده منشی و نبوده چون روی | |
چون بدیشان آمد آن پیغام شاه | کز شما شاهست اکنون چارهخواه | |
از پی آنک دو درویش آمدند | بر شه و بر قصر او موکب زدند | |
نیست با ایشان بغیر یک عصا | که همیگردد به امرش اژدها | |
شاه و لشکر جمله بیچاره شدند | زین دو کس جمله به افغان آمدند | |
چارهای میباید اندر ساحری | تا بود که زین دو ساحر جان بری | |
آن دو ساحر را چو این پیغام داد | ترس و مهری در دل هر دو فتاد | |
عرق جنسیت چو جنبیدن گرفت | سر به زانو بر نهادند از شگفت | |
چون دبیرستان صوفی زانوست | حل مشکل را دو زانو جادوست |