مثنوی معنوی/عرضه کردن مصطفی علیهالسلام شهادت را بر مهمان خویش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر پنجم مثنوی (عرضه کردن مصطفی علیهالسلام شهادت را بر مهمان خویش) از مولوی |
' |
این سخن پایان ندارد مصطفی | عرضه کرد ایمان و پذرفت آن فتی | |
آن شهادت را که فرخ بوده است | بندهای بسته را بگشوده است | |
گشت ممن گفت او را مصطفی | که امشبان هم باش تو مهمان ما | |
گفت والله تا ابد ضیف توم | هر کجا باشم بهر جا که روم | |
زنده کرده و معتق و دربان تو | این جهان و آن جهان بر خوان تو | |
هر که بگزیند جزین بگزیده خوان | عاقبت درد گلویش ز استخوان | |
هر که سوی خوان غیر تو رود | دیو با او دان که همکاسه بود | |
هر که از همسایگی تو رود | دیو بیشکی که همسایهش شود | |
ور رود بیتو سفر او دوردست | دیو بد همراه و همسفرهی ویست | |
ور نشیند بر سر اسپ شریف | حاسد ماهست دیو او را ردیف | |
ور بچه گیرد ازو شهناز او | دیو در نسلش بود انباز او | |
در نبی شارکهم گفتست حق | هم در اموال و در اولاد ای شفق | |
گفت پیغامبر ز غیب این را جلی | در مقالات نوادر با علی | |
یا رسولالله رسالت را تمام | تو نمودی همچو شمس بیغمام | |
این که تو کردی دو صد مادر نکرد | عیسی از افسونش با عازر نکرد | |
از تو جانم از اجل نک جان ببرد | عازر ار شد زنده زان دم باز مرد | |
گشت مهمان رسول آن شب عرب | شیر یک بز نیمه خورد و بست لب | |
کرد الحاحش بخور شیر و رقاق | گفت گشتم سیر والله بینفاق | |
این تکلف نیست نی ناموس و فن | سیرتر گشتم از آنک دوش من | |
در عجب ماندند جمله اهل بیت | پر شد این قندیل زین یک قطره زیت | |
آنچ قوت مرغ بابیلی بود | سیری معدهی چنین پیلی شود | |
فجفجه افتاد اندر مرد و زن | قدر پشه میخورد آن پیلتن | |
حرص و وهم کافری سرزیر شد | اژدها از قوت موری سیر شد | |
آن گدا چشمی کفر از وی برفت | لوت ایمانیش لمتر کرد و زفت | |
آنک از جوع البقر او میطپید | همچو مریم میوهی جنت بدید | |
میوهی جنت سوی چشمش شتافت | معدهی چون دوزخش آرام یافت | |
ذات ایمان نعمت و لوتیست هول | ای قناعت کرده از ایمان به قول |