مثنوی معنوی/عذر خواستن آن عاشق از گناه خویش به تلبیس و روی پوش و فهم کردن معشوق آن را نیز
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر چهارم مثنوی (عذر خواستن آن عاشق از گناه خویش به تلبیس و روی پوش و فهم کردن معشوق آن را نیز) از مولوی |
' |
گفت عاشق امتحان کردم مگیر | تا ببینم تو حریفی یا ستیر | |
من همی دانستمت بیامتحان | لیک کی باشد خبر همچون عیان | |
آفتابی نام تو مشهور و فاش | چه زیانست ار بکردم ابتلاش | |
تو منی من خویشتن را امتحان | میکنم هر روز در سود و زیان | |
انبیا را امتحان کرده عدات | تا شده ظاهر ازیشان معجزات | |
امتحان چشم خود کردم به نور | ای که چشم بد ز چشمان تو دور | |
این جهان همچون خرابست و تو گنج | گر تفحص کردم از گنجت مرنج | |
زان چنین بیخردگی کردم گزاف | تا زنم با دشمنان هر بار لاف | |
تا زبانم چون ترا نامی نهد | چشم ازین دیده گواهیها دهد | |
گر شدم در راه حرمت راهزن | آمدم ای مه به شمشیر و کفن | |
جز به دست خود مبرم پا و سر | که ازین دستم نه از دست دگر | |
از جدایی باز میرانی سخن | هر چه خواهی کن ولیکن این مکن | |
در سخن آباد این دم راه شد | گفت امکان نیست چون بیگاه شد | |
پوستها گفتیم و مغز آمد دفین | گر بمانیم این نماند همچنین |