مثنوی معنوی/شکایت کردن اهل زندان پیش وکیل قاضی از دست آن مفلس
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر دوم مثنوی (شکایت کردن اهل زندان پیش وکیل قاضی از دست آن مفلس) از مولوی |
' |
با وکیل قاضی ادراکمند | اهل زندان در شکایت آمدند | |
که سلام ما به قاضی بر کنون | بازگو آزار ما زین مرد دون | |
کندرین زندان بماند او مستمر | یاوهتاز و طبلخوارست و مضر | |
چون مگس حاضر شود در هر طعام | از وقاحت بی صلا و بی سلام | |
پیش او هیچست لوت شصت کس | کر کند خود را اگر گوییش بس | |
مرد زندان را نیاید لقمهای | ور به صد حیلت گشاید طعمهای | |
در زمان پیش آید آن دوزخ گلو | حجتش این که خدا گفتا کلوا | |
زین چنین قحط سهساله داد داد | ظل مولانا ابد پاینده باد | |
یا ز زندان تا رود این گاومیش | یا وظیفه کن ز وقفی لقمهایش | |
ای ز تو خوش هم ذکور و هم اناث | داد کن المستغاث المستغاث | |
سوی قاضی شد وکیل با نمک | گفت با قاضی شکایت یک بیک | |
خواند او را قاضی از زندان به پیش | پس تفحص کرد از اعیان خویش | |
گشت ثابت پیش قاضی آن همه | که نمودند از شکایت آن رمه | |
گفت قاضی خیز ازین زندان برو | سوی خانهی مردریگ خویش شو | |
گفت خان و مان من احسان تست | همچو کافر جنتم زندان تست | |
گر ز زندانم برانی تو برد | خود بمیرم من ز تقصیری و کد | |
همچو ابلیسی که میگفت ای سلام | رب انظرنی الی یوم القیام | |
کاندرین زندان دنیا من خوشم | تا که دشمنزادگان را میکشم | |
هر که او را قوت ایمانی بود | وز برای زاد ره نانی بود | |
میستانم گه به مکر و گه به ریو | تا بر آرند از پشیمانی غریو | |
گه به درویشی کنم تهدیدشان | گه به زلف و خال بندم دیدشان | |
قوت ایمانی درین زندان کمست | وانک هست از قصد این سگ در خمست | |
از نماز و صوم و صد بیچارگی | قوت ذوق آید برد یکبارگی | |
استعیذ الله من شیطانه | قد هلکنا آه من طغیانه | |
یک سگست و در هزاران میرود | هر که در وی رفت او او میشود | |
هر که سردت کرد میدان کو دروست | دیو پنهان گشته اندر زیر پوست | |
چون نیابد صورت آید در خیال | تا کشاند آن خیالت در وبال | |
گه خیال فرجه و گاهی دکان | گه خیال علم و گاهی خان و مان | |
هان بگو لا حولها اندر زمان | از زبان تنها نه بلک از عین جان |