مثنوی معنوی/سر آغاز 5
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر پنجم مثنوی (سر آغاز) از مولوی |
' |
شه حسامالدین که نور انجمست | طالب آغاز سفر پنجمست | |
این ضیاء الحق حسام الدین راد | اوستادان صفا را اوستاد | |
گر نبودی خلق محجوب و کثیف | ور نبودی حلقها تنگ و ضعیف | |
در مدیحت داد معنی دادمی | غیر این منطق لبی بگشادمی | |
لیک لقمهی باز آن صعوه نیست | چاره اکنون آب و روغن کردنیست | |
مدح تو حیفست با زندانیان | گویم اندر مجمع روحانیان | |
شرح تو غبنست با اهل جهان | همچو راز عشق دارم در نهان | |
مدح تعریفست در تخریق حجاب | فارغست از شرح و تعریف آفتاب | |
مادح خورشید مداح خودست | که دو چشمم روشن و نامرمدست | |
ذم خورشید جهان ذم خودست | که دو چشمم کور و تاریک به دست | |
تو ببخشا بر کسی کاندر جهان | شد حسود آفتاب کامران | |
تو اندش پوشید هیچ از دیدهها | وز طراوت دادن پوسیدهها | |
یا ز نور بیحدش توانند کاست | یا به دفع جاه او توانند خاست | |
هر کسی کو حاسد کیهان بود | آن حسد خود مرگ جاویدان بود | |
قدر تو بگذشت از درک عقول | عقل اندر شرح تو شد بوالفضول | |
گر چه عاجز آمد این عقل از بیان | عاجزانه جنبشی باید در آن | |
ان شیا کله لا یدرک | اعلموا ان کله لا یترک | |
گر نتانی خورد طوفان سحاب | کی توان کردن بترک خورد آب | |
راز را گر مینیاری در میان | درکها را تازه کن از قشر آن | |
نطقها نسبت به تو قشرست لیک | پیش دیگر فهمها مغزست نیک | |
آسمان نسبت به عرش آمد فرود | ورنه بس عالیست سوی خاکتود | |
من بگویم وصف تو تا ره برند | پیش از آن کز فوت آن حسرت خورند | |
نور حقی و به حق جذاب جان | خلق در ظلمات وهماند و گمان | |
شرط تعظیمست تا این نور خوش | گردد این بیدیدگان را سرمهکش | |
نور یابد مستعد تیزگوش | کو نباشد عاشق ظلمت چو موش | |
سستچشمانی که شب جولان کنند | کی طواف مشعلهی ایمان کنند | |
نکتههای مشکل باریک شد | بند طبعی که ز دین تاریک شد | |
تا بر آراید هنر را تار و پود | چشم در خورشید نتواند گشود | |
همچو نخلی برنیارد شاخها | کرده موشانه زمین سوراخها | |
چار وصفست این بشر را دلفشار | چارمیخ عقل گشته این چهار |