مثنوی معنوی/رجوع به داستان آن کمپیر
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر ششم مثنوی (رجوع به داستان آن کمپیر) از مولوی |
' |
چون عروسی خواست رفتن آن خریف | موی ابرو پاک کرد آن مستخیف | |
پیش رو آیینه بگرفت آن عجوز | تا بیاراید رخ و رخسار و پوز | |
چند گلگونه بمالید از بطر | سفرهی رویش نشد پوشیدهتر | |
عشرهای مصحف از جا میبرید | میبچفسانید بر رو آن پلید | |
تا که سفرهی روی او پنهان شود | تا نگین حلقهی خوبان شود | |
عشرها بر روی هر جا مینهاد | چونک بر میبست چادر میفتاد | |
باز او آن عشرها را با خدو | میبچفسانید بر اطراف رو | |
باز چادر راست کردی آن تکین | عشرها افتادی از رو بر زمین | |
چون بسی میکرد فن و آن میفتاد | گفت صد لعنت بر آن ابلیس باد | |
شد مصور آن زمان ابلیس زود | گفت ای قحبهی قدید بیورود | |
من همه عمر این نیندیشیدهام | نه ز جز تو قحبهای این دیدهام | |
تخم نادر در فضیحت کاشتی | در جهان تو مصحفی نگذاشتی | |
صد بلیسی تو خمیس اندر خمیس | ترک من گوی ای عجوزهی دردبیس | |
چند دزدی عشر از علم کتاب | تا شود رویت ملون همچو سیب | |
چند دزدی حرف مردان خدا | تا فروشی و ستانی مرحبا | |
رنگ بر بسته ترا گلگون نکرد | شاخ بر بسته فن عرجون نکرد | |
عاقبت چون چادر مرگت رسد | از رخت این عشرها اندر فتد | |
چونک آید خیزخیزان رحیل | گم شود زان پس فنون قال و قیل | |
عالم خاموشی آید پیش بیست | وای آنک در درون انسیش نیست | |
صیقلی کن یک دو روزی سینه را | دفتر خود ساز آن آیینه را | |
که ز سایهی یوسف صاحبقران | شد زلیخای عجوز از سر جوان | |
میشود مبدل به خورشید تموز | آن مزاح بارد برد العجوز | |
میشود مبدل بسوز مریمی | شاخ لب خشکی به نخلی خرمی | |
ای عجوزه چند کوشی با قضا | نقد جو اکنون رها کن ما مضی | |
چون رخت را نیست در خوبی امید | خواه گلگونه نه و خواهی مداد |