مثنوی معنوی/ربودن عقاب موزهی مصطفی علیه السلام و بردن بر هوا و نگون کردن و از موزه مار سیاه فرو افتادن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (ربودن عقاب موزهی مصطفی علیه السلام و بردن بر هوا و نگون کردن و از موزه مار سیاه فرو افتادن) از مولوی |
' |
اندرین بودند کواز صلا | مصطفی بشنید از سوی علا | |
خواست آبی و وضو را تازه کرد | دست و رو را شست او زان آب سرد | |
هر دو پا شست و به موزه کرد رای | موزه را بربود یک موزهربای | |
دست سوی موزه برد آن خوشخطاب | موزه را بربود از دستش عقاب | |
موزه را اندر هوا برد او چو باد | پس نگون کرد و از آن ماری فتاد | |
در فتاد از موزه یک مار سیاه | زان عنایت شد عقابش نیکخواه | |
پس عقاب آن موزه را آورد باز | گفت هین بستان و رو سوی نماز | |
از ضرورت کردم این گستاخیی | من ز ادب دارم شکستهشاخیی | |
وای کو گستاخ پایی مینهد | بی ضرورت کش هوا فتوی دهد | |
پس رسولش شکر کرد و گفت ما | این جفا دیدیم و بود این خود وفا | |
موزه بربودی و من درهم شدم | تو غمم بردی و من در غم شدم | |
گرچه هر غیبی خدا ما را نمود | دل در آن لحظه به خود مشغول بود | |
گفت دور از تو که غفلت در تو رست | دیدنم آن غیب را هم عکس تست | |
مار در موزه ببینم بر هوا | نیست از من عکس تست ای مصطفی | |
عکس نورانی همه روشن بود | عکس ظلمانی همه گلخن بود | |
عکس عبدالله همه نوری بود | عکس بیگانه همه کوری بود | |
عکس هر کس را بدان ای جان ببین | پهلوی جنسی که خواهی مینشین |