مثنوی معنوی/ذکرخیال بد اندیشیدن قاصر فهمان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (ذکرخیال بد اندیشیدن قاصر فهمان) از مولوی |
' |
پیش از آنک این قصه تا مخلص رسد | دود و گندی آمد از اهل حسد | |
من نمیرنجم ازین لیک این لگد | خاطر سادهدلی را پی کند | |
خوش بیان کرد آن حکیم غزنوی | بهر محجوبان مثال معنوی | |
که ز قرآن گر نبیند غیر قال | این عجب نبود ز اصحاب ضلال | |
کز شعاع آفتاب پر ز نور | غیر گرمی مینیابد چشم کور | |
خربطی ناگاه از خرخانهای | سر برون آورد چون طعانهای | |
کین سخن پستست یعنی مثنوی | قصه پیغامبرست و پیروی | |
نیست ذکر بحث و اسرار بلند | که دوانند اولیا آن سو سمند | |
از مقامات تبتل تا فنا | پایه پایه تا ملاقات خدا | |
شرح و حد هر مقام و منزلی | که بپر زو بر پرد صاحبدلی | |
چون کتاب الله بیامد هم بر آن | این چنین طعنه زدند آن کافران | |
که اساطیرست و افسانهی نژند | نیست تعمیقی و تحقیقی بلند | |
کودکان خرد فهمش میکنند | نیست جز امر پسند و ناپسند | |
ذکر یوسف ذکر زلف پر خمش | ذکر یعقوب و زلیخا و غمش | |
ظاهرست و هرکسی پی میبرد | کو بیان که گم شود در وی خرد | |
گفت اگر آسان نماید این به تو | این چنین آسان یکی سوره بگو | |
جنتان و انستان و اهل کار | گو یکی آیت ازین آسان بیار |