مثنوی معنوی/حکایت 3
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (حکایت) از مولوی |
' |
همچنان کاینجا مغول حیلهدان | گفت میجویم کسی از مصریان | |
مصریان را جمع آرید این طرف | تا در آید آنک میباید بکف | |
هر که میآمد بگفتا نیست این | هین در آ خواجه در آن گوشه نشین | |
تا بدین شیوه همه جمع آمدند | گردن ایشان بدین حیلت زدند | |
شومی آنک سوی بانگ نماز | داعی الله را نبردندی نیاز | |
دعوت مکارشان اندر کشید | الحذر از مکر شیطان ای رشید | |
بانگ درویشان و محتاجان بنوش | تا نگیرد بانگ محتالیت گوش | |
گر گدایان طامعاند و زشتخو | در شکمخواران تو صاحبدل بجو | |
در تگ دریا گهر با سنگهاست | فخرها اندر میان ننگهاست | |
پس بجوشیدند اسراییلیان | از پگه تا جانب میدان دوان | |
چون بحیلتشان به میدان برد او | روی خود ننمودشان بس تازهرو | |
کرد دلداری و بخششها بداد | هم عطا هم وعدهها کرد آن قباد | |
بعد از آن گفت از برای جانتان | جمله در میدان بخسپید امشبان | |
پاسخش دادند که خدمت کنیم | گر تو خواهی یک مه اینجا ساکنیم |