مثنوی معنوی/حکایت در بیان آنک کسی توبه کند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر پنجم مثنوی (حکایت در بیان آنک کسی توبه کند و پشیمان شود و باز آن پشیمانیها را فراموش کند و آزموده را باز آزماید در خسارت ابد افتد چون توبهی او را ثباتی و قوتی و حلاوتی و قبولی مدد نرسد چون درخت بیبیخ هر روز زردتر و خشکتر نعوذ بالله) از مولوی |
' |
گازری بود و مر او را یک خری | پشت ریش اشکم تهی و لاغری | |
در میان سنگ لاخ بیگیاه | روز تا شب بینوا و بیپناه | |
بهر خوردن جز که آب آنجا نبود | روز و شب بد خر در آن کور و کبود | |
آن حوالی نیستان و بیشه بود | شیر بود آنجا که صیدش پیشه بود | |
شیر را با پیل نر جنگ اوفتاد | خسته شد آن شیر و ماند از اصطیاد | |
مدتی وا ماند زان ضعف از شکار | بینوا ماندند دد از چاشتخوار | |
زانک باقیخوار شیر ایشان بدند | شیر چون رنجور شد تنگ آمدند | |
شیر یک روباه را فرمود رو | مر خری را بهر من صیاد شو | |
گر خری یابی به گرد مرغزار | رو فسونش خوان فریبانش بیار | |
چون بیابم قوتی از گوشت خر | پس بگیرم بعد از آن صیدی دگر | |
اندکی من میخورم باقی شما | من سبب باشم شما را در نوا | |
یا خری یا گاو بهر من بجوی | زان فسونهایی که میدانی بگوی | |
از فسون و از سخنهای خوشش | از سرش بیرون کن و اینجا کشش |