مثنوی معنوی/حکایت امیر و غلامش کی نماز باره بود وانس عظیم داشت در نماز و مناجات با حق
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (حکایت امیر و غلامش کی نماز باره بود وانس عظیم داشت در نماز و مناجات با حق) از مولوی |
' |
میرشد محتاج گرمابه سحر | بانگ زد سنقر هلا بردار سر | |
طاس و مندیل و گل از التون بگیر | تابه گرمابرویم ای ناگزیر | |
سنقر آن دم طاس و مندیلی نکو | برگرفت و رفت با او دو بدو | |
مسجدی بر ره بد و بانگ صلا | آمد اندر گوش سنقر در ملا | |
بود سنقر سخت مولع در نماز | گفت ای میر من ای بندهنواز | |
تو برین دکان زمانی صبرکن | تا گزارم فرض و خوانم لم یکن | |
چون امام و قوم بیرون آمدند | ازنماز و وردها فارغ شدند | |
سنقر آنجا ماند تا نزدیک چاشت | میر سنقر را زمانی چشم داشت | |
گفت ای سنقر چرا نایی برون | گفت مینگذاردم این ذو فنون | |
صبر کن نک آمدم ای روشنی | نیستم غافل که در گوش منی | |
هفت نوبت صبر کرد و بانگ کرد | تاکه عاجز گشت از تیباش مرد | |
پاسخش این بود مینگذاردم | تا برون آیم هنوز ای محترم | |
گفت آخر مسجد اندر کس نماند | کیت وا میدارد آنجا کت نشاند | |
گفت آنک بستهاستت از برون | بسته است او هم مرا در اندرون | |
آنک نگذارد ترا کایی درون | میبنگذارد مرا کایم برون | |
آنک نگذارد کزین سو پا نهی | او بدین سو بست پای این رهی | |
ماهیان را بحر نگذارد برون | خاکیان را بحر نگذارد درون | |
اصل ماهی آب و حیوان از گلست | حیله و تدبیر اینجا باطلست | |
قفل زفتست و گشاینده خدا | دست در تسلیم زن واندر رضا | |
ذره ذره گر شود مفتاحها | این گشایش نیست جز از کبریا | |
چون فراموشت شود تدبیر خویش | یابی آن بخت جوان از پیر خویش | |
چون فراموش خودی یادت کنند | بنده گشتی آنگه آزادت کنند |