مثنوی معنوی/حکایت آن درویش کی در کوه خلوت کرده بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (حکایت آن درویش کی در کوه خلوت کرده بود و بیان حلاوت انقطاع و خلوت و داخل شدن درین منقبت کی انا جلیس من ذکرنی و انیس من استانس بی گر با همهای چو بی منی بی همهای ور بی همهای چو با منی با همهای) از مولوی |
' |
بود درویشی بکهساری مقیم | خلوت او را بود هم خواب و ندیم | |
چون ز خالق میرسید او را شمول | بود از انفاس مرد و زن ملول | |
همچنانک سهل شد ما را حضر | سهل شد هم قوم دیگر را سفر | |
آنچنانک عاشقی بر سروری | عاشقست آن خواجه بر آهنگری | |
هر کسی را بهر کاری ساختند | میل آن را در دلش انداختند | |
دست و پا بی میل جنبان کی شود | خار وخس بی آب و بادی کی رود | |
گر ببینی میل خود سوی سما | پر دولت بر گشا همچون هما | |
ور ببینی میل خود سوی زمین | نوحه میکن هیچ منشین از حنین | |
عاقلان خود نوحهها پیشین کنند | جاهلان آخر بسر بر میزنند | |
ز ابتدای کار آخر را ببین | تا نباشی تو پشیمان یوم دین |