مثنوی معنوی/حمله بردن این جهانیان بر آن جهانیان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر چهارم مثنوی (حمله بردن این جهانیان بر آن جهانیان و تاختن بردن تا سینور ذر و نسل کی سر حد غیب است و غفلت ایشان از کمین کی چون غازی به غزا نرود کافر تاختن آورد) از مولوی |
' |
حمله بردند اسپه جسمانیان | جانب قلعه و دز روحانیان | |
تا فرو گیرند بر دربند غیب | تا کسی ناید از آن سو پاکجیب | |
غازیان حملهی غزا چون کم برند | کافران برعکس حمله آورند | |
غازیان غیب چون از حلم خویش | حمله ناوردند بر تو زشتکیش | |
حمله بردی سوی دربندان غیب | تا نیایند این طرف مردان غیب | |
چنگ در صلب و رحمها در زدی | تا که شارع را بگیری از بدی | |
چون بگیری شهرهی که ذوالجلال | بر گشادست از برای انتسال | |
سد شدی دربندها را ای لجوج | کوری تو کرد سرهنگی خروج | |
نک منم سرهنگ هنگت بشکنم | نک به نامش نام و ننگت بشکنم | |
تو هلا در بندها را سخت بند | چندگاهی بر سبال خود بخند | |
سبلتت را بر کند یک یک قدر | تا بدانی کالقدر یعمی الحذر | |
سبلت تو تیزتر یا آن عاد | که همی لرزید از دمشان بلاد | |
تو ستیزهروتری یا آن ثمود | که نیامد مثل ایشان در وجود | |
صد ازینها گر بگویم تو کری | بشنوی و ناشنوده آوری | |
توبه کردم از سخن که انگیختم | بیسخن من دارویت آمیختم | |
که نهم بر ریش خامت تا پزد | یا بسوزد ریش و ریشهت تا ابد | |
تا بدانی که خبیرست ای عدو | میدهد هر چیز را درخورد او | |
کی کژی کردی و کی کردی تو شر | که ندیدی لایقش در پی اثر | |
کی فرستادی دمی بر آسمان | نیکیی کز پی نیامد مثل آن | |
گر مراقب باشی و بیدار تو | بینی هر دم پاسخ کردار تو | |
چون مراقب باشی و گیری رسن | حاجتت ناید قیامت آمدن | |
آنک رمزی را بداند او صحیح | حاجتش ناید که گویندش صریح | |
این بلا از کودنی آید ترا | که نکردی فهم نکته و رمزها | |
از بدی چون دل سیاه و تیره شد | فهم کن اینجا نشاید خیره شد | |
ورنه خود تیری شود آن تیرگی | در رسد در تو جزای خیرگی | |
ور نیاید تیر از بخشایش است | نه پی نادیدن آلایش است | |
هین مراقب باش گر دل بایدت | کز پی هر فعل چیزی زایدت | |
ور ازین افزون ترا همت بود | از مراقب کار بالاتر رود |