مثنوی معنوی/جذب هر عنصری جنس خود را کی در ترکیب آدمی محتبس شده است به غیر جنس
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (جذب هر عنصری جنس خود را کی در ترکیب آدمی محتبس شده است به غیر جنس) از مولوی |
' |
خاک گوید خاک تن را باز گرد | ترک جان کن سوی ما آ همچو گرد | |
جنس مایی پیش ما اولیتری | به که زان تن وا رهی و زان تری | |
گوید آری لیک من پابستهام | گرچه همچون تو ز هجران خستهام | |
تری تن را بجویند آبها | کای تری باز آ ز غربت سوی ما | |
گرمی تن را همیخواند اثیر | که ز ناری راه اصل خویش گیر | |
هست هفتاد و دو علت در بدن | از کششهای عناصر بی رسن | |
علت آید تا بدن را بسکلد | تا عناصر همدگر را وا هلد | |
چار مرغاند این عناصر بستهپا | مرگ و رنجوری و علت پاگشا | |
پایشان از همدگر چون باز کرد | مرغ هر عنصر یقین پرواز کرد | |
جذبهی این اصلها و فرعها | هر دمی رنجی نهد در جسم ما | |
تا که این ترکیبها را بر درد | مرغ هر جزوی به اصل خود پرد | |
حکمت حق مانع آید زین عجل | جمعشان دارد بصحت تا اجل | |
گوید ای اجزا اجل مشهود نیست | پر زدن پیش از اجلتان سود نیست | |
چونک هر جزوی بجوید ارتفاق | چون بود جان غریب اندر فراق |