مثنوی معنوی/تشبیه دنیا کی بظاهر فراخست و بمعنی تنگ و تشبیه خواب کی خلاص است ازین تنگی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (تشبیه دنیا کی بظاهر فراخست و بمعنی تنگ و تشبیه خواب کی خلاص است ازین تنگی) از مولوی |
' |
همچو گرمابه که تفسیده بود | تنگ آیی جانت پخسیده شود | |
گرچه گرمابه عریضست و طویل | زان تبش تنگ آیدت جان و کلیل | |
تا برون نایی بنگشاید دلت | پس چه سود آمد فراخی منزلت | |
یا که کفش تنگ پوشی ای غوی | در بیابان فراخی میروی | |
آن فراخی بیابان تنگ گشت | بر تو زندان آمد آن صحرا و دشت | |
هر که دید او مر ترا از دور گفت | کو در آن صحرا چو لاله تر شکفت | |
او نداند که تو همچون ظالمان | از برون در گلشنی جان در فغان | |
خواب تو آن کفش بیرون کردنست | که زمانی جانت آزاد از تنست | |
اولیا را خواب ملکست ای فلان | همچو آن اصحاب کهف اندر جهان | |
خواب میبینند و آنجا خواب نه | در عدم در میروند و باب نه | |
خانهی تنگ و درون جان چنگلوک | کرد ویران تا کند قصر ملوک | |
چنگلوکم چون جنین اندر رحم | نهمهه گشتم شد این نقلان مهم | |
گر نباشد درد زه بر مادرم | من درین زندان میان آذرم | |
مادر طبعم ز درد مرگ خویش | میکند ره تا رهد بره ز میش | |
تا چرد آن بره در صحرای سبز | هین رحم بگشا که گشت این بره گبز | |
درد زه گر رنج آبستان بود | بر جنین اشکستن زندان بود | |
حامله گریان ز زه کاین المناص | و آن جنین خندان که پیش آمد خلاص | |
هرچه زیر چرخ هستند امهات | از جماد و از بهیمه وز نبات | |
هر یکی از درد غیری غافل اند | جز کسانی که نبیه و کاملاند | |
آنچ کوسه داند از خانهی کسان | بلمه از خانه خودش کی داند آن | |
آنچ صاحبدل بداند حال تو | تو ز حال خود ندانی ای عمو |