مثنوی معنوی/تتمهی حکایت خرس و آن ابله کی بر وفای او اعتماد کرده بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر دوم مثنوی (تتمهی حکایت خرس و آن ابله کی بر وفای او اعتماد کرده بود) از مولوی |
' |
خرس هم از اژدها چون وا رهید | وآن کرم زان مرد مردانه بدید | |
چون سگ اصحاب کهف آن خرس زار | شد ملازم در پی آن بردبار | |
آن مسلمان سر نهاد از خستگی | خرس حارس گشت از دلبستگی | |
آن یکی بگذشت و گفتش حال چیست | ای برادر مر ترا این خرس کیست | |
قصه وا گفت و حدیث اژدها | گفت بر خرسی منه دل ابلها | |
دوستی ابله بتر از دشمنیست | او بهر حیله که دانی راندنیست | |
گفت والله از حسودی گفت این | ورنه خرسی چه نگری این مهر بین | |
گفت مهر ابلهان عشوهده است | این حسودی من از مهرش به است | |
هی بیا با من بران این خرس را | خرس را مگزین مهل همجنس را | |
گفت رو رو کار خود کن ای حسود | گفت کارم این بد و رزقت نبود | |
من کم از خرسی نباشم ای شریف | ترک او کن تا منت باشم حریف | |
بر تو دل میلرزدم ز اندیشهای | با چنین خرسی مرو در بیشهای | |
این دلم هرگز نلرزید از گزاف | نور حقست این نه دعوی و نه لاف | |
ممنم ینظر بنور الله شده | هان و هان بگریز ازین آتشکده | |
این همه گفت و به گوشش در نرفت | بدگمانی مرد سدیست زفت | |
دست او بگرفت و دست از وی کشید | گفت رفتم چون نهای یار رشید | |
گفت رو بر من تو غمخواره مباش | بوالفضولا معرفت کمتر تراش | |
باز گفتش من عدوی تو نیم | لطف باشد گر بیابی در پیم | |
گفت خوابستم مرا بگذار و رو | گفت آخر یار را منقاد شو | |
تا بخسپی در پناه عاقلی | در جوار دوستی صاحبدلی | |
در خیال افتاد مرد از جد او | خشمگین شد زود گردانید رو | |
کین مگر قصد من آمد خونیست | یا طمع دارد گدا و تونیست | |
یا گرو بستست با یاران بدین | که بترساند مرا زین همنشین | |
خود نیامد هیچ از خبث سرش | یک گمان نیک اندر خاطرش | |
ظن نیکش جملگی بر خرس بود | او مگر مر خرس را همجنس بود | |
عاقلی را از سگی تهمت نهاد | خرس را دانست اهل مهر و داد |