مثنوی معنوی/بیان استمداد عارف از سرچشمهی حیات ابدی و مستغنی شدن او
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر ششم مثنوی (بیان استمداد عارف از سرچشمهی حیات ابدی و مستغنی شدن او از استمداد و اجتذاب از چشمههای آبهای بیوفا کی علامة ذالک التجافی عن دار الغرور کی آدمی چون بر مددهای آن چشمهها اعتماد کند در طلب چشمهی باقی دایم سست شود کاری ز درون جان تو میباید کز عاریهها ترا دری نگشاید یک چشمهی آب از درون خانه به زان جویی که آن ز بیرون آید) از مولوی |
' |
حبذا کاریز اصل چیزها | فارغت آرد ازین کاریزها | |
تو ز صد ینبوع شربت میکشی | هرچه زان صد کم شود کاهد خوشی | |
چون بجوشید از درون چشمهی سنی | ز استراق چشمهها گردی غنی | |
قرةالعینت چو ز آب و گل بود | راتبهی این قره درد دل بود | |
قلعه را چون آب آید از برون | در زمان امن باشد بر فزون | |
چونک دشمن گرد آن حلقه کند | تا که اندر خونشان غرقه کند | |
آب بیرون را ببرند آن سپاه | تا نباشد قلعه را زانها پناه | |
آن زمان یک چاه شوری از درون | به ز صد جیحون شیرین از برون | |
قاطع الاسباب و لشکرهای مرگ | همچو دی آید به قطع شاخ و برگ | |
در جهان نبود مددشان از بهار | جز مگر در جان بهار روی یار | |
زان لقب شد خاک را دار الغرور | کو کشد پا را سپس یوم العبور | |
پیش از آن بر راست و بر چپ میدوید | که بچینم درد تو چیزی نچید | |
او بگفتی مر ترا وقت غمان | دور از تو رنج و ده که در میان | |
چون سپاه رنج آمد بست دم | خود نمیگوید ترا من دیدهام | |
حق پی شیطان بدین سان زد مثل | که ترا در رزم آرد با حیل | |
که ترا یاری دهم من با توم | در خطرها پیش تو من میدوم | |
اسپرت باشم گه تیر خدنگ | مخلص تو باشم اندر وقت تنگ | |
جان فدای تو کنم در انتعاش | رستمی شیری هلا مردانه باش | |
سوی کفرش آورد زین عشوهها | آن جوال خدعه و مکر و دها | |
چون قدم بنهاد در خندق فتاد | او به قاهاقاه خنده لب گشاد | |
هی بیا من طمعها دارم ز تو | گویدش رو رو که بیزارم ز تو | |
تو نترسیدی ز عدل کردگار | من همیترسم دو دست از من بدار | |
گفت حق خود او جدا شد از بهی | تو بدین تزویرها هم کی رهی | |
فاعل و مفعول در روز شمار | روسیاهند و حریف سنگسار | |
رهزده و رهزن یقین در حکم و داد | در چه بعدند و در بس المهاد | |
گول را و غول را کو را فریفت | از خلاص و فوز میباید شکیفت | |
هم خر و خرگیر اینجا در گلند | غافلند اینجا و آنجا آفلند | |
جز کسانی را که وا گردند از آن | در بهار فضل آیند از خزان | |
توبه آرند و خدا توبهپذیر | امر او گیرند و او نعم الامیر | |
چون بر آرند از پشیمانی حنین | عرش لرزد از انین المذنبین | |
آنچنان لرزد که مادر بر ولد | دستشان گیرد به بالا میکشد | |
کای خداتان وا خریده از غرور | نک ریاض فضل و نک رب غفور | |
بعد ازینتان برگ و رزق جاودان | از هوای حق بود نه از ناودان | |
چونک دریا بر وسایط رشک کرد | تشنه چون ماهی به ترک مشک کرد |