مثنوی معنوی/بیان آنک عهد کردن احمق وقت گرفتاری و ندم هیچ وفایی ندارد کی لو ردوالعادوا لما نهوا عنه و انهم لکاذبون صبح کاذب وفا ندارد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر چهارم مثنوی (بیان آنک عهد کردن احمق وقت گرفتاری و ندم هیچ وفایی ندارد کی لو ردوالعادوا لما نهوا عنه و انهم لکاذبون صبح کاذب وفا ندارد) از مولوی |
' |
عقل میگفتش حماقت با توست | با حماقت عقل را آید شکست | |
عقل را باشد وفای عهدها | تو نداری عقل رو ای خربها | |
عقل را یاد آید از پیمان خود | پردهی نسیان بدراند خرد | |
چونک عقلت نیست نسیان میر تست | دشمن و باطل کن تدبیر تست | |
از کمی عقل پروانهی خسیس | یاد نارد ز آتش و سوز و حسیس | |
چونک پرش سوخت توبه میکند | آز و نسیانش بر آتش میزند | |
ضبط و درک و حافظی و یادداشت | عقل را باشد که عقل آن را فراشت | |
چونک گوهر نیست تابش چون بود | چون مذکر نیست ایابش چون بود | |
این تمنی هم ز بیعقلی اوست | که نبیند کان حماقت را چه خوست | |
آن ندامت از نتیجهی رنج بود | نه ز عقل روشن چون گنج بود | |
چونک شد رنج آن ندامت شد عدم | مینیرزد خاک آن توبه و ندم | |
آن ندم از ظلمت غم بست بار | پس کلام اللیل یمحوه النهار | |
چون برفت آن ظلمت غم گشت خوش | هم رود از دل نتیجه و زادهاش | |
میکند او توبه و پیر خرد | بانگ لو ردوا لعادوا میزند |