مثنوی معنوی/بازگشتن آن شخص شادمان و مراد یافته
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر ششم مثنوی (بازگشتن آن شخص شادمان و مراد یافته و خدای را شکر گویان و سجده کنان و حیران در غرایب اشارات حق و ظهور تاویلات آن در وجهی کی هیچ عقلی و فهمی بدانجا نرسد) از مولوی |
' |
باز گشت از مصر تا بغداد او | ساجد و راکع ثناگر شکرگو | |
جمله ره حیران و مست او زین عجب | ز انعکاس روزی و راه طلب | |
کر کجا اومیدوارم کرده بود | وز کجا افشاند بر من سیم و سود | |
این چه حکمت بود که قبلهی مراد | کردم از خانه برون گمراه و شاد | |
تا شتابان در ضلالت میشدم | هر دم از مطلب جداتر میبدم | |
باز آن عین ضلالت را به جود | حق وسیلت کرد اندر رشد و سود | |
گمرهی را منهج ایمان کند | کژروی را محصد احسان کند | |
تا نباشد هیچ محسن بیوجا | تا نباشد هیچ خاین بیرجا | |
اندرون زهر تریاق آن حفی | کرد تا گویند ذواللطف الخفی | |
نیست مخفی در نماز آن مکرمت | در گنه خلعت نهد آن مغفرت | |
منکران را قصد اذلال ثقات | ذل شده عز و ظهور معجزات | |
قصدشان ز انکار ذل دین بده | عین ذل عز رسولان آمده | |
گر نه انکار آمدی از هر بدی | معجزه و برهان چرا نازل شدی | |
خصم منکر تا نشد مصداقخواه | کی کند قاضی تقاضای گواه | |
معجزه همچون گواه آمد زکی | بهر صدق مدعی در بیشکی | |
طعن چون میآمد از هر ناشناخت | معجزه میداد حق و مینواخت | |
مکر آن فرعون سیصد تو بده | جمله ذل او و قمع او شده | |
ساحران آورده حاضر نیک و بد | تا که جرح معجزهی موسی کند | |
تا عصا را باطل و رسوا کند | اعتبارش را ز دلها بر کند | |
عین آن مکر آیت موسی شود | اعتبار آن عصا بالا رود | |
لشکر آرد او پگه تا حول نیل | تا زند بر موسی و قومش سبیل | |
آمنی امت موسی شود | او به تحتالارض و هامون در رود | |
گر به مصر اندر بدی او نامدی | وهم از سبطی کجا زایل شدی | |
آمد و در سبط افکند او گداز | که بدانک امن در خوفست راز | |
آن بود لطف خفی کو را صمد | نار بنماید خود آن نوری بود | |
نیست مخفی مزد دادن در تقی | ساحران را اجر بین بعد از خطا | |
نیست مخفی وصل اندر پرورش | ساحران را وصل داد او در برش | |
نیست مخفی سیر با پای روا | ساحران را سیر بین در قطع پا | |
عارفان زانند دایم آمنون | که گذر کردند از دریای خون | |
امنشان از عین خوف آمد پدید | لاجرم باشند هر دم در مزید | |
امن دیدی گشته در خوفی خفی | خوف بین هم در امیدی ای حفی | |
آن امیر از مکر بر عیسی تند | عیسی اندر خانه رو پنهان کند | |
اندر آید تا شود او تاجدار | خود ز شبه عیسی آید تاجدار | |
هی میآویزید من عیسی نیم | من امیرم بر جهودان خوشپیم | |
زوترش بردار آویزید کو | عیسی است از دست ما تخلیطجو | |
چند لشکر میرود تا بر خورد | برگ او فی گردد و بر سر خورد | |
چند در عالم بود برعکس این | زهر پندارد بود آن انگبین | |
بس سپه بنهاده دل بر مرگ خویش | روشنیها و ظفر آید به پیش | |
ابرهه با پیل بهر ذل بیت | آمده تا افکند حی را چو میت | |
تا حریم کعبه را ویران کند | جمله را زان جای سرگردان کند | |
تا همه زوار گرد او تنند | کعبهی او را همه قبله کنند | |
وز عرب کینه کشد اندر گزند | که چرا در کعبهام آتش زنند | |
عین سعیش عزت کعبه شده | موجب اعزاز آن بیت آمده | |
مکیان را عز یکی بد صد شده | تا قیامت عزشان ممتد شده | |
او و کعبهی او شده مخسوفتر | از چیست این از عنایات قدر | |
از جهاز ابرهه همچون دده | آن فقیران عرب توانگر شده | |
او گمان برده که لشکر میکشید | بهر اهل بیت او زر میکشید | |
اندرین فسخ عزایم وین همم | در تماشا بود در ره هر قدم | |
خانه آمد گنج را او باز یافت | کارش از لطف خدایی ساز یافت |