مثنوی معنوی/انکار کردن آن جماعت بر دعا و شفاعت دقوقی و پریدن ایشان و ناپیدا شدن در پردهی غیب و حیران شدن دقوقی کی در هوا رفتند یا در زمین
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (انکار کردن آن جماعت بر دعا و شفاعت دقوقی و پریدن ایشان و ناپیدا شدن در پردهی غیب و حیران شدن دقوقی کی در هوا رفتند یا در زمین) از مولوی |
' |
چون رهید آن کشتی و آمد بکام | شد نماز آن جماعت هم تمام | |
فجفجی افتادشان با همدگر | کین فضولی کیست از ما ای پدر | |
هر یکی با آن دگر گفتند سر | از پس پشت دقوقی مستتر | |
گفت هر یک من نکردستم کنون | این دعا نه از برون نه از درون | |
گفت مانا این امام ما ز درد | بوالفضولانه مناجاتی بکرد | |
گفت آن دیگر که ای یار یقین | مر مرا هم مینماید این چنین | |
او فضولی بوده است از انقباض | کرد بر مختار مطلق اعتراض | |
چون نگه کردم سپس تا بنگرم | که چه میگویند آن اهل کرم | |
یک ازیشان را ندیدم در مقام | رفته بودند از مقام خود تمام | |
نه به چپ نه راست نه بالا نه زیر | چشم تیز من نشد بر قوم چیر | |
درها بودند گویی آب گشت | نه نشان پا و نه گردی بدشت | |
در قباب حق شدند آن دم همه | در کدامین روضه رفتند آن رمه | |
درتحیر ماندم کین قوم را | چون بپوشانید حق بر چشم ما | |
آنچنان پنهان شدند از چشم او | مثل غوطهی ماهیان در آب جو | |
سالها درحسرت ایشان بماند | عمرها در شوق ایشان اشک راند | |
تو بگویی مرد حق اندر نظر | کی در آرد با خدا ذکر بشر | |
خر ازین میخسپد اینجا ای فلان | که بشر دیدی تو ایشان را نه جان | |
کار ازین ویران شدست ای مرد خام | که بشر دیدی مر ایشان را چو عام | |
تو همان دیدی که ابلیس لعین | گفت من از آتشم آدم ز طین | |
چشم ابلیسانه را یک دم ببند | چند بینی صورت آخر چند چند | |
ای دقوقی با دو چشم همچو جو | هین مبر اومید ایشان را بجو | |
هین بجو که رکن دولت جستن است | هر گشادی در دل اندر بستن است | |
از همه کار جهان پرداخته | کو و کو میگو بجان چون فاخته | |
نیک بنگر اندرین ای محتجب | که دعا را بست حق در استجب | |
هر که را دل پاک شد از اعتلال | آن دعااش میرود تا ذوالجلال |