مثنوی معنوی/اندیشیدن یکی از صحابه بانکار کی رسول چرا ستاری نمیکند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر دوم مثنوی (اندیشیدن یکی از صحابه بانکار کی رسول چرا ستاری نمیکند) از مولوی |
' |
تا یکی یاری ز یاران رسول | در دلش انکار آمد زان نکول | |
که چنین پیران با شیب و وقار | میکندشان این پیمبر شرمسار | |
کو کرم کو سترپوشی کو حیا | صد هزاران عیب پوشند انبیا | |
باز در دل زود استغفار کرد | تا نگردد ز اعتراض او رویزرد | |
شومی یاری اصحاب نفاق | کرد ممن را چو ایشان زشت و عاق | |
باز میزارید کای علام سر | مر مرا مگذار بر کفران مصر | |
دل به دستم نیست همچون دید چشم | ورنه دل را سوزمی این دم ز خشم | |
اندرین اندیشه خوابش در ربود | مسجد ایشانش پر سرگین نمود | |
سنگهاش اندر حدث جای تباه | میدمید از سنگها دود سیاه | |
دود در حلقش شد و حلقش بخست | از نهیب دود تلخ از خواب جست | |
در زمان در رو فتاد و میگریست | کای خدا اینها نشان منکریست | |
خلم بهتر از چنین حلم ای خدا | که کند از نور ایمانم جدا | |
گر بکاوی کوشش اهل مجاز | تو بتو گنده بود همچون پیاز | |
هر یکی از یکدگر بی مغزتر | صادقان را یک ز دیگر نغزتر | |
صد کمر آن قوم بسته بر قبا | بهر هدم مسجد اهل قبا | |
همچو آن اصحاب فیل اندر حبش | کعبهای کردند حق آتش زدش | |
قصد کعبه ساختند از انتقام | حالشان چون شد فرو خوان از کلام | |
مر سیهرویان دین را خود جهاز | نیست الا حیلت و مکر و ستیز | |
هر صحابی دید زان مسجد عیان | واقعه تا شد یقینشان سر آن | |
واقعات ار باز گویم یک بیک | پس یقین گردد صفا بر اهل شک | |
لیک میترسم ز کشف رازشان | نازنینانند و زیبد نازشان | |
شرع بی تقلید میپذرفتهاند | بی محک آن نقد را بگرفتهاند | |
حکمت قرآن چو ضالهی ممنست | هر کسی در ضالهی خود موقنست |