مثنوی معنوی/استدعاء آن مرد از موسی زبان بهایم با طیور
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (استدعاء آن مرد از موسی زبان بهایم با طیور) از مولوی |
' |
گفت موسی را یکی مرد جوان | که بیاموزم زبان جانوران | |
تا بود کز بانگ حیوانات و دد | عبرتی حاصل کنم در دین خود | |
چون زبانهای بنی آدم همه | در پی آبست و نان و دمدمه | |
بوک حیوانات را دردی دگر | باشد از تدبیر هنگام گذر | |
گفت موسی رو گذر کن زین هوس | کین خطر دارد بسی در پیش و پس | |
عبرت و بیداری از یزدان طلب | نه از کتاب و از مقال و حرف و لب | |
گرمتر شد مرد زان منعش که کرد | گرمتر گردد همی از منع مرد | |
گفت ای موسی چو نور تو بتافت | هر چه چیزی بود چیزی از تو یافت | |
مر مرا محروم کردن زین مراد | لایق لطفت نباشد ای جواد | |
این زمان قایم مقام حق توی | یاس باشد گر مرا مانع شوی | |
گفت موسی یا رب این مرد سلیم | سخره کردستش مگر دیو رجیم | |
گر بیاموزم زیانکارش بود | ور نیاموزم دلش بد میشود | |
گفت ای موسی بیاموزش که ما | رد نکردیم از کرم هرگز دعا | |
گفت یا رب او پشیمانی خورد | دست خاید جامهها را بر درد | |
نیست قدرت هر کسی را سازوار | عجز بهتر مایهی پرهیزکار | |
فقر ازین رو فخر آمد جاودان | که به تقوی ماند دست نارسان | |
زان غنا و زان غنی مردود شد | که ز قدرت صبرها بدرود شد | |
آدمی را عجز و فقر آمد امان | از بلای نفس پر حرص و غمان | |
آن غم آمد ز آرزوهای فضول | که بدان خو کرده است آن صید غول | |
آرزوی گل بود گلخواره را | گلشکر نگوارد آن بیچاره را |