مثنوی معنوی/آمدن آن زن کافر با طفل شیرخواره به نزدیک مصطفی علیه السلام و ناطق شدن عیسیوار به معجزات رسول صلی الله علیه و سلم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (آمدن آن زن کافر با طفل شیرخواره به نزدیک مصطفی علیه السلام و ناطق شدن عیسیوار به معجزات رسول صلی الله علیه و سلم) از مولوی |
' |
هم از آن ده یک زنی از کافران | سوی پیغامبر دوان شد ز امتحان | |
پیش پیغامبر در آمد با خمار | کودکی دو ماه زن را بر کنار | |
گفت کودک سلم الله علیک | یا رسول الله قد جنا الیک | |
مادرش از خشم گفتش هی خموش | کیت افکند این شهادت را بگوش | |
این کیت آموخت ای طفل صغیر | که زبانت گشت در طفلی جریر | |
گفت حق آموخت آنگه جبرئیل | در بیان با جبرئیلم من رسیل | |
گفت کو گفتا که بالای سرت | مینبینی کن به بالا منظرت | |
ایستاده بر سر تو جبرئیل | مر مرا گشته به صد گونه دلیل | |
گفت میبینی تو گفتا که بلی | بر سرت تابان چو بدری کاملی | |
میبیاموزد مرا وصف رسول | زان علوم میرهاند زین سفول | |
پس رسولش گفت ای طفل رضیع | چیست نامت باز گو و شو مطیع | |
گفت نامم پیش حق عبدالعزیز | عبد عزی پیش این یک مشت حیز | |
من ز عزی پاک و بیزار و بری | حق آنک دادت این پیغامبری | |
کودک دو ماهه همچون ماه بدر | درس بالغ گفته چون اصحاب صدر | |
پس حنوط آن دم ز جنت در رسید | تا دماغ طفل و مادر بو کشید | |
هر دو میگفتند کز خوف سقوط | جان سپردن به برین بوی حنوط | |
آن کسی را کش معرف حق بود | جامد و نامیش صد صدق زند | |
آنکسی را کش خدا حافظ بود | مرغ و ماهی مر ورا حارس شود |