فروغی بسطامی (غزلیات)/مشغول رخ ساقی، سرگرم خط جامم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (مشغول رخ ساقی، سرگرم خط جامم) از فروغی بسطامی |
' |
مشغول رخ ساقی، سرگرم خط جامم در حلقهی میخواران، نیک است سرانجامم اول نگهش کردم آخر به رهش مردم وه وه که چه نیکو شد آغازم و انجامم شب های فراق آخر بر آتش دل پختم داد از مه بی مهرم، آه از طمع خامم خیز ای صنم مهوش از زلف و رخ دلکش بگسل همه زنارم، بشکن همه اصنامم گر طره نیفشانی، کی شام شود صبحم ور چهره نیفروزی کی صبح شود شامم هم حلقهی گیسویت سر رشتهی امیدم هم گوشهی ابرویت سرمایهی آرامم آسوده کجا گردم تا با تو نیاسایم آرام کجا گیرم تا با تو نیارامم تا با تو نپیوندم کی میوه دهد شاخم تا با تو نیامیزم کی شاد شود کامم در عالم زیبایی تو خواجهی معروفی در گوشهی تنهایی من بندهی گمنامم گر آهوی چشم تو سویم نظر اندازد هم شیر شود صیدم، هم چرخ شود راهم دی باز فروغی من دلکش غزلی گفتم کز چشم غزال او شایستهی انعامم