فروغی بسطامی (غزلیات)/تو پری چهره اگر دست به آیینه بری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (تو پری چهره اگر دست به آیینه بری) از فروغی بسطامی |
' |
تو پری چهره اگر دست به آیینه بری آنچنان شیفته گردی که گریبان بدری با وجودت دو جهان بیخبر از خویشتنند تو چنان واله خود کز دو جهان بی خبری آسمان با قمری این همه نازش دارد چون ننازی تو که دارندهی چندین قمری شاید ار تنگ دلان تنگی شکر نکشند تا تو ای تنگ دهان صاحب تنگ شکری هیچ کس را ز تو امکان شکیبایی نیست که توان تن و کام دل و نور بصری من ملول از غم و غیر از تو به سر حد نشاط ای دریغا که به نام من و کام دگری تو به جز ابروی خونخواره نداری تیغی من به جز سینهی صدپاره ندارم سپری من ز رخسار تو آیینهی پرستم زیرا که هم آیین و هم آیینه صاحب نظری از سر خون خود آن روز گذشتم در عشق که تو سرمست خرامنده به هر ره گذری نه عجب طبع فروغی به تو گر شد مایل زان که در خیل بتان از همه مطبوعتری