فروغی بسطامی (غزلیات)/ای تنگ شکر تنگ دل از تنگ دهانت

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' فروغی بسطامی (غزلیات) (ای تنگ شکر تنگ دل از تنگ دهانت)
از فروغی بسطامی
'


ای تنگ شکر تنگ دل از تنگ دهانت وی سرو چمن پا به گل از سرو چمانت
خرسند شکاری که نشینی به کمینش قربان خدنگی که رها شد ز کمانت
تا آینه از خوبی خود با خبرت کرد خود را نگرانی و جهانی نگرانت
مانند تو بر روی زمین نادره‌ای نیست زان خوانده فلک نادره‌ی دور زمانت
مویی که بدان بستگی رشته جهان‌هاست در شهر ندیدیم به جز موی میانت
ماییم و سری در سر سودای محبت آن هم به فدای قدم نامه رسانت
گویند که بالات بلای تن و جان است بر جان و تنم باد بلای تن و جانت
آن جا که فروغی به سخن لب بگشایی طوطی ز چه رو دم زند از شرم لبانت