فروغی بسطامی (غزلیات)/آخر از کعبه مقیم در خمار شدیم
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (آخر از کعبه مقیم در خمار شدیم) از فروغی بسطامی |
' |
آخر از کعبه مقیم در خمار شدیم به یکی رطلگران سخت سبک سار شدیم عالم بی خبری طرفه بهشتی بودهست حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم دست غیبت ار بدرد پردهی ما را نه عجب که چرا باخبر از پردهی اسرار شدیم بلعجب نیست اگر شعبدهبازیم همه که به صد شعبده زین پرده پدیدار شدیم مستی من به نظر هیچ نیامد ما را تا خراب از نظر مردم هشیار شدیم جذبهی عشق کشانید به کیشی ما را که ز هفتاد و دو ملت همه بیزار شدیم بندهی واهمه بودیم پس از مردن هم خواجه پنداشت که آسوده ز پندار شدیم کار شد تنگ چنان بر دل بیچارهی ما کز پی چاره بر غیر به ناچار شدیم تا از آن طرف بناگوش چراغ افروزیم چه سحرها که بدین واسطه بیدار شدیم لعل و زلفش سر دل جویی ما هیچ نداشت وه که بیبهره هم از مهره هم از مار شدیم نقد جان بر سر سودای جنون باختهایم ایمن از وسوسهی عقل زیان کار شدیم پا کشیدیم فروغی ز در مسجد و دیر فارغ از کشمش سبحه و زنار شدیم