فرخی سیستانی (قصاید)/همی نسیم گل آرد به باغ بوی بهار
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فرخی سیستانی (قصاید) (همی نسیم گل آرد به باغ بوی بهار) از فرخی سیستانی |
' |
همی نسیم گل آرد به باغ بوی بهار | بهار چهر منا! خیز و جام باده بیار | |
اگرچه باده حرامست ظن برم که مگر | حلال گردد بر عاشقان به وقت بهار | |
خدای، نعمت، ما را ز بهر خوردن داد | بیا و نعمت او را ز ما دریغ مدار | |
چه نعمتست به از باده بادهخواران را | همین بسست وگر چند نعمتش بسیار | |
بخاصه اکنون کز سنگ خاره لاله دمید | ز لاله کوه چو دیبای لعل شد هموار | |
ز گلبنان شکفته چنان نماید باغ | که میر پره زدستی به دشت بهر شکار | |
امیر ما عضد دولت و مید دین | در امید بزرگان و قبلهی احرار | |
بزرگواری کاندر میان گوهر خویش | پدیدتر ز علم در میان صف سوار | |
مبارزی که به مردی و چیرهدستی و رنگ | چنو یکی نبود در میان بیست هزار | |
دو مرد زنده نماند که صلح تاند کرد | در آن حصار که او یک دو تیر برد بکار | |
به روی باره اگر برزند به بازی تیر | زسوی دیگر تیرش برون شود ز حصار | |
سلاح در خور قوت، هزار من کندی | اگر نیابد او را ز بهر بازی یار | |
کمان او را بینی فتاده پنداری | مهینه شاخی افتاده از مهینه چنار | |
چنو سوار نیارد نگاشتن به قلم | اگرچه باشد صورتگری بدیع نگار | |
ز دور هر که مر او را بدید یکره گفت | زهی سوار نکو طلعت نکو دیدار | |
زخوب طلعتی و از نکو سواری کوست | ز دیدنش نشود سیر دیدهی نظار | |
نکو لقا و نکو عادت و نکو سخنست | نکو خصال و نکو مذهب و نکو کردار | |
درم کشست و کریمی که در خزانهی او | درم نیابد چندانکه برکشد زوار | |
درم که بر همه شاهان بزرگ دارد قدر | بر امیر ندارد به ذرهای مقدار | |
اگر بیابد روزی هزار تنگ درم | هزار و صد بدهد کارش این بود هموار | |
مرا غم آید اگر چه مرا دلیست فراخ | ز مال دادن و بخشیدن بدان کردار | |
چنان ملک را باید که باشدی هر روز | خزانه پر درم و پر سلیح و پر دینار | |
چو خرج خویش فزونتر ز دخل خویش کند | ز زر و سیم خزانه تهی شود ناچار | |
دگر که نام نکو یافته ست، و نام نکو | نکوتر از گهر نابسوده صد خروار | |
شریفتر زان چیزی بود که محتشمان | همیکنند به هر جای فضل او تکرار | |
بزرگتر زان چیزی کجا بود که ازو | همیرسد ز دل و دست او به دستگزار | |
هر آنچه من ز کریمی و فضل او گویم | کنند باور و بر من نباید استغفار | |
رسد ز خدمت او بیخطر به جاه و خطر | کند ز خدمت او بی یسار ملک و یسار | |
مرا بخدمتش امروز بهترست از دی | مرا به دولتش امسال خوشترست از پار | |
هزار سال زیاد این بزرگوار ملک | عزیز باد و عدو را ذلیل کرده و خوار | |
خجسته بادش نوروز و همچنان همه روز | به شادکامی بر کف گرفته جام عقار | |
همیشه در بر او کودکی چو لعبت چین | همیشه مونس او لعبتی چو نقش بهار |