فرخی سیستانی (قصاید)/شبی گذاشتهام دوش خوش به روی نگار
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فرخی سیستانی (قصاید) (شبی گذاشتهام دوش خوش به روی نگار) از فرخی سیستانی |
' |
شبی گذاشتهام دوش خوش به روی نگار | خوشا شبا که مرا دوش بود با رخ یار | |
شبی که اول آن شب شراب بود و سرود | میانه مستی و آخر امید بوس و کنار | |
نه شرم آنکه ز اول به کف نیاید دوست | نه بیم آنکه به آخر تباه گردد کار | |
میی بدست من اندر، چو مشکبوی گلاب | بتی به پیش من اندر، چو تازهروی بهار | |
بتی که خانه بدو چون بهار بود و نبود | شگفت، ازیرا کز بت کنند خانه بهار | |
به جعدش اندر سیصد هزار پیچ و گره | به جای هر گره او شکنج و حلقه هزار | |
بتی که چشم من از بس نگار چهرهی او | نگارخانه شد، ار چه پدید نیست نگار | |
ز حلقههای سیه زلفش ار بخواستمی | نماز بام زره کرده بودمی بسیار | |
برابر دو رخ او بداشتم می سرخ | ز شرم دو رخ او زرد گشت چون دینار | |
چو شب دو بهره گذشت، از دو گونه مست شدم | یکی ز باده و دیگر ز عشق بادهگسار | |
نشان مستی در من پدید بود و بتم | همینمود به چشم سیه نشان خمار | |
چو مست گشتم و لختی دو چشم من بغنود | ز خواب کرد مرا ماهروی من بیدار | |
به نرم نرم همیگفت روز روشن شد | اگر بخسبی ترسم که بگذرد گه بار | |
به شادکامی شب را گذاشتی برخیز | به خدمت ملک شرق روز را بگذار | |
مرا به خدمت خسرو همیفرستد دوست | که گویدم که چنین بت مخواه و دوست مدار؟ | |
به روی ماند گفتار خوب آن مهروی | فریش روی بدان خوبی و بدان گفتار | |
بر من آن بت بازار نیکوان بشکست | کجا چنان بت باشد؟ که را بود بازار؟ | |
گر او عزیزتر از دیده نیست در دل من | نعوذبالله نزدیک میر بادم خوار | |
امیر عادل باذل، محمد محمود | که حمد و محمدت آنجاست کو بود هموار | |
بلند نام همام از بلند نام گهر | بزرگوار امیر از بزرگوار تبار | |
سخاوت و کرمش را پدید نیست قیاس | فضایل و هنرش را پدید نیست شمار | |
ز نامور پدر آموختهست فضل و هنر | چنانکه از گهر آموختهست شیر شکار | |
همیشه تا دل آزادمرد جای وفاست | چنانکه هست صدف جای لل شهوار | |
امیر عالم عادل به کام خویش زیاد | ز بخت شاد و ز ملک و ز عمر برخوردار | |
گهی به تیغ ستانندهی فراخ جهان | گهی به تیر گشایندهی بلند حصار | |
نصیب او طرب و عیش زین مبارک عید | نصیب دشمن او، ویل و وای و نالهی زار |