فرخی سیستانی (قصاید)/ای ملک گیتی، گیتی تراست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فرخی سیستانی (قصاید) (ای ملک گیتی، گیتی تراست) از فرخی سیستانی |
' |
ای ملک گیتی، گیتی تراست | حکم تو بر هرچه تو خواهی رواست | |
در خور تو وز در کردار تست | هر چه درین گیتی مدح و ثناست | |
نام تو محمود بحق کردهاند | نام چنین باید با فعل راست | |
طاعت تو دینست آن را که او | معتقد و پاکدل و پارساست | |
هر که ترا عصیان آرد پدید | کافر گردد اگر از اولیاست | |
از پی کم کردن بدمذهبان | در دل تو روز و شب اندیشههاست | |
سال و مه اندر سفری خضروار | خوابگه و جای تو مهد صباست | |
ایزد کام تو به حاصل کناد | ما رهیان را شب و روز این دعاست | |
تا سر آنان چو گیا بدروی | کایشان گویند جهان چون گیاست | |
ای ملکی کز تو به هر کشوری | بهرهی بی دینان گرم و عناست | |
گرد سپاه تو، کجا بگذرد | چشم مسلمانان را توتیاست | |
هر که وفادار تو باشد بطبع | هر چه امیدست مر او را رواست | |
وانکه دو تا باشد با تو به دل | تا دل فرزندان با او دو تاست | |
گر چه حریصی تو به جنگ ملوک | ور چه ترا پیشه همیشه وغاست | |
تیغ تو روی ملکان دیده نیست | طاقت پیکار تو ای شه کراست | |
هر که بنگریزد و شوخی کند | مستحق هر بدی و هر بلاست | |
میر ری از بهر تو گم کرده راه | ور چه به هر گوشهی ری رهنماست | |
جز در تو راه گریزیش نیست | آمدن او نه به کام و هواست | |
نعمت ایزد را شاکر نبود | گفت چنین نعمت زیبا مراست | |
کافر نعمت شد و نسپاس گشت | کافر نعمت را شدت جزاست | |
ایزد بگماشت ترا تا به تو | نعمت او کم شد و دولت بکاست | |
هیچ کسی را ز تو بد نامدهست | کو نه بدان و به بتر زان سزاست | |
حصن خداییست شها حصن تو | حصن تو دور از قدر و از قضاست | |
بستهی ایزد بود از فعل خویش | هر که به بند تو ملک مبتلاست | |
ملک ری از قرمطیان بستدی | میل تو اکنون به منا و صفاست | |
آنچه به ری کردی هرگز که کرد | یا به تمنا که توانست خواست | |
لافزنانی را کردی به دست | کایشان گفتند جهان زان ماست | |
شیر ندارد دل و بازوی ما | کوشش ما بر دل بازو گواست | |
روز مصاف و گه ناموس و ننگ | هر یکی از ما چو یکی اژدهاست | |
هر که به ما قصد کند پیش ما | زود جهد گر که عمد یا خطاست | |
از بن دندان بکند، هر که هست | آنچه بدان اندر ما را رضاست | |
اینهمه گفتند ولیکن کنون | گفته و ناگفتهی ایشان هباست | |
حاجب تو چون به در ری رسید | هیچ کس از جای نیارست خاست | |
همچو زنانشان بگرفتی همه | اشتلم ایشان اکنون کجاست | |
آنکه سقط گفت همی بر ملا | اکنون از خون جگر او ملاست | |
دار فرو بردی باری دویست | گفتی کاین در خور خوی شماست | |
هر که از ایشان به هوی کار کرد | بر سر چوبی خشک اندر هواست | |
بسکه ببینند و بگویند کاین | دار فلان مهتر و بهمان کیاست، | |
این را خانه به فلان معدنست | وان را اقطاع فلان روستاست | |
هیچ شهی با تو نیارد چخید | گر چه که با لشکر بیمنتهاست | |
تهنیت آوردن نزدیک تو | از قبل مملکت ری خطاست | |
تهنیت گیتی گویم ترا | زانکه همه گیتی چون ری تراست | |
گر چه نخواهد دل تو آن تست | هرچه بر از خاک و فرود از سماست | |
دانم و از رای تو آگه شدم | کاین ز توانگر دلی و از سخاست | |
هیچ ملک نیست در ایام تو | کان ملکی نز تو مر او را عطاست | |
خانهی بیدینان گیری همه | راست خوی تو چو خوی انبیاست | |
تو چو سلیمانی و ری چون سبا | حاجب تو آصف بن بر خیاست | |
نی نی این لفظ نیاید درست | معنی این لفظ نه بر مقتضاست | |
آصف تختی ز سبا برگرفت | تو ملکی کاو را صد چون سباست | |
معجزهی دولت تست او و باز | دولت تو معجزهی مصطفاست | |
دولت و اقبال و بقای تو باد | چندان کاین چرخ فلک را بقاست | |
گم باد از روی زمین آن کسی | کو را مهر تو ز روی ریاست |