فرخی سیستانی (قصاید)/اندر آمد به باغ باد خزان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فرخی سیستانی (قصاید) (اندر آمد به باغ باد خزان) از فرخی سیستانی |
' |
اندر آمد به باغ باد خزان | گرد برگشت گرد شاخ رزان | |
رز دژمروی گشت و لرزه گرفت | عادت او چنین بود به خزان | |
رز چرا ترسد ای شگفت ز باد | چون نترسد همی رز از رزبان | |
باز رزبان به کارد برد رز | بچهی نازنین کند قربان | |
گرچه سر دست باد را زنهار | نرسد زو مگر به جامه زیان | |
جامه خوشتر بر تو یا فرزند | نی که فرزند خوشترست از آن | |
رز مسکین به مهر چندین گاه | بچه پرورد در بر و پستان | |
رفت رزبان سنگدل که دهد | مادران را ز بچگان هجران | |
ما غم رز چرا خوریم همی | خیز تا بادهها خوریم گران | |
ساقیا! بار کن ز باده قدح | بادهی چون گداخته مرجان | |
مطربا! تو بساز رود نخست | مدحت خواجهی عمید بخوان | |
خواجه بوسهل دادپرور و دین | کدخدای برادر سلطان | |
آن بزرگ آمده ز خانهی خویش | وز بزرگی بدو دهند نشان | |
دیده پیوسته در سرای پدر | زایران را و شاعران بر خوان | |
چشم او پر زمال و نعمت خویش | زو رسیده عطا بدین و بدان | |
همه تا کوشد، اندر آن کوشد | که دل غمگنی کند شادان | |
خدمت او همیکند همه کس | او کند باز خدمت مهمان | |
مجمع شاعران بود شب و روز | خانهی آن بزرگوار جهان | |
راست گویی جدا جدا هر روز | همه را هست نزد او دیوان | |
نامجویست و زود یابد نام | هر که را فضل باشد و احسان | |
هر که نیکو کند نکو شنود | گر ندانستهای درست بدان | |
خواجه را بیهده گرفته نشد | راه مردان و مهتران و ردان | |
همچنان کز ستارگان خورشید | خواجه پیداست از همه اقران | |
نزد او عرض او عزیزترست | از گرامی تن و عزیز روان | |
در جوانی بزرگنامی یافت | وین عجایب بود ز مرد جوان | |
تا هوا را پدید نیست کنار | تا فلک را پدید نیست کران | |
تا بخار از زمین شود به هوا | تا فرود آید از هوا باران | |
دولتش یار باد و بخت رفیق | رای او کارکرد زین دو میان | |
قسمش از مهرگان سعادت و عز | قسم بدخواه او بلا و هوان |