عطار (غزلیات)/چون کنم معشوق عیار آمدست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (چون کنم معشوق عیار آمدست) از عطار |
' |
چون کنم معشوق عیار آمدست | دشنه در کف سوی بازار آمدست | |
دشنهی او تشنهی خون دل است | لاجرم خونریز و خونخوار آمدست | |
همچنان کان پسته میریزد شکر | همچنان آن دشنه خونبار آمدست | |
هست ترک و من به جان هندوی او | لاجرم با تیغ در کار آمدست | |
صبحدم هر روز با کرباس و تیغ | پیش تیغ او به زنهار آمدست | |
آینه بر روی خود میداشتست | تا به خود بر عاشق زار آمدست | |
از وصال او کسی کی برخورد | کو به عشق خود گرفتار آمدست | |
او ز جمله فارغ است و هر کسی | اندرین دعوی پدیدار آمدست | |
لیک چون تو بنگری در راه عشق | قسم هر کس محض پندار آمدست | |
عاشق او و عشق او معشوقه اوست | کیستی تو چون همه یار آمدست | |
جز فنایی نیست چون میبنگرم | آنچه از وی قسم عطار آمدست |