عطار (غزلیات)/دوش آمد زلف تاب داده
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (دوش آمد زلف تاب داده) از عطار |
' |
دوش آمد زلف تاب داده | جان را ز دو لب شراب داده | |
صد تشنهی آتشین جگر را | از چشمهی خضر آب داده | |
زان روی که ماه سایهی اوست | صد نور به آفتاب داده | |
هر که از لب او سال کرده | صد دشنامش جواب داده | |
زان باده که جان خراب او بود | جامی به دل خراب داده | |
چون مست شده دل از شرابش | او را ز جگر کباب داده | |
عطار در آتش فراقش | تن در غم و اضطراب داده |