عطار (غزلیات)/با لب لعلت سخن در جان رود

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' عطار (غزلیات) (با لب لعلت سخن در جان رود)
از عطار
'


با لب لعلت سخن در جان رود با سر زلف تو در ایمان رود
عقل چون شرح لب تو بشنود پیش لعلت از بن دندان رود
هر که او سرسبزی خط تو دید چون قلم سر بر خط فرمان رود
چون ببیند پسته‌ی خط فستقیت در خط تو با دل بریان رود
آنچه رویت را رود در نیکویی می‌ندانم تا فلک را آن رود
چون شود خورشید رویت آشکار ماه زیر میغ در پنهان رود
هر که روی همچو خورشید تو دید گر همه چرخ است سرگردان رود
هست جان عطار را شیرین از آنک شرح آن لب بر زبان جان رود