عطار (غزلیات)/آن روی به جز قمر که آراید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (آن روی به جز قمر که آراید) از عطار |
' |
آن روی به جز قمر که آراید وان لعل به جز شکر که فرساید بس جان که ز پرده در جهان افتد چون روی ز زیر پرده بنماید در زیبایی و عالم افروزی رویی دارد چنان که میباید خورشید چو روی او همی بیند میگردد و پشت دست میخاید امروز قیامتی است از خطش خطی که هزار فتنه میزاید گویی ز بنفشه گلستانش را مشاطهی حسن میبیاراید آورد خطی و دل ببرد از من جان منتظر است تا چه فرماید زین بیع و شری که خط او دارد جز خون جگر مرا چه بگشاید الحق ز معاملان خط او دیری است که بوی مشک میآید زین گونه که خط او درآبم زد شک نیست که دوستی بیفزاید عطار اگر چنین کند سودا چه سود چو جان او نیاساید