عبید زاکانی (مقطعات)/مرا قرض هست و دگر هیچ نیست

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' عبید زاکانی (مقطعات) (مرا قرض هست و دگر هیچ نیست)
از عبید زاکانی
'


مرا قرض هست و دگر هیچ نیست فراوان مرا خرج و زر هیچ نیست
جهان گو همه عیش و عشرت بگیر مرا زین حکایت خبر هیچ نیست
هنر خود ندانم و گر نیز هست چو طالع نباشد هنر هیچ نیست
عنان ارادت چو از دست رفت غم و فکر برگ و دگر هیچ نیست
به درگاه او التجا کن عبید که این رفتن در به در هیچ نیست