عبید زاکانی (مقطعات)/سلطان تاج بخش جهاندار امیر شیخ
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عبید زاکانی (مقطعات) (سلطان تاج بخش جهاندار امیر شیخ) از عبید زاکانی |
' |
سلطان تاج بخش جهاندار امیر شیخ | کاوازهی سعادت جودش جهان گرفت | |
شاهی چو کیقباد و چو افراسیاب گرد | کشور چو شاه سنجر و شاه اردوان گرفت | |
پشتی دین به قوت تدبیر پیر کرد | روی زمین به بازوی بخت جوان گرفت | |
در عیش ساز و عادت خسرو بنا نهاد | در رسم و عدل شیوهی نوشیروان گرفت | |
ایوان و قصر و جنت و فردوس برفراشت | در وی نشست شاد و قدح شادمان گرفت | |
هر بندهای که بر در او جایگاه یافت | خود را امیر خسرو صاحبقران گرفت | |
بنگر که روزگار چه بازی پدید کرد | نکبت چگونه دولت او را عنان گرفت | |
جوشی بزد محیط بلایی به ناگهان | ملک و خزانه و پسرش در میان گرفت | |
یا سوز و گریهای که بهم برزد آن بنا | یا دود نالهای که در آن دودمان گرفت | |
کان بوستان سرای که آئین و رنگ و بوی | خلد برین ز رونق آن بوستان گرفت | |
اکنون بدان رسید که بر جای عندلیب | زاغ سیه دل آمد و در او مکان گرفت | |
قصری که برد فرخی از فر او همای | سگ بچه کرد در وی و جغد آشیان گرفت | |
در کار روزگار و ثبات جهان عبید | عبرت هزار بار از این میتوان گرفت | |
بیچاره آدمی چو ندارد به هیچ حال | نه بر ستاره داد و نه بر آسمان گرفت | |
خوشوقت مقبلی که دل اندر جهان نبست | واسوده خاطریکه ز دنیا کران گرفت |