شاهنامه/پادشاهی پوران دخت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
پادشاهی فرایین | شاهنامه (پادشاهی پوران دخت) از فردوسی |
پادشاهی آزرم دخت |
یکی دختری بود پوران بنام | چو زن شاه شد کارها گشت خام | |
بران تخت شاهیش بنشاندند | بزرگان برو گوهر افشاندند | |
چنین گفت پس دخت پوران که من | نخواهم پراگندن انجمن | |
کسی راکه درویش باشد ز گنج | توانگر کنم تانماند به رنج | |
مبادا ز گیتی کسی مستمند | که از درد او بر من آید گزند | |
ز کشور کنم دور بدخواه را | بر آیین شاهان کنم گاه را | |
نشانی ز پیروز خسرو بجست | بیاورد ناگاه مردی درست | |
خبر چون به نزدیک پوران رسید | ز لشکر بسی نامور برگزید | |
ببردند پیروز راپیش اوی | بدو گفت کای بد تن کینه جوی | |
ز کاری که کردی بیابی جزا | چنانچون بود در خور ناسزا | |
مکافات یابی ز کرده کنون | برانم ز گردن تو را جوی خون | |
ز آخر هم آنگه یکی کره خواست | به زین اندرون نوز نابوده راست | |
ببستش بران باره بر همچوسنگ | فگنده به گردن درون پالهنگ | |
چنان کرهی تیز نادیده زین | به میدان کشید آن خداوند کین | |
سواران به میدان فرستاد چند | به فتراک بر گرد کرده کمند | |
که تا کره او را همیتاختی | زمان تا زمانش بینداختی | |
زدی هر زمان خویشتن بر زمین | بران کره بربود چند آفرین | |
چنین تا برو بر بدرید چرم | همیرفت خون از برش نرم نرم | |
سرانجام جانش به خواری به داد | چرا جویی از کار بیداد داد | |
همیداشت این زن جهان را به مهر | نجست از بر خاک باد سپهر | |
چو شش ماه بگذشت بر کار اوی | ببد ناگهان کژ پرگار اوی | |
به یک هفته بیمار گشت و بمرد | ابا خویشتن نام نیکی ببرد | |
چنین است آیین چرخ روان | توانا بهرکار و ما ناتوان |