سعدی (ملحقات و مفردات)/حالم از شرح غمت افسانه ایست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (ملحقات و مفردات) (حالم از شرح غمت افسانه ایست) از سعدی |
' |
حالم از شرح غمت افسانه ایست | چشمم از عکس رخت بتخانه ایست | |
هر کجا بدگوهری در عالمست | در کنار آنچنان دردانه ایست | |
بر امید زلف چون زنجیر تو | ای بسا عاقل که چون دیوانهایست | |
گفتم او را این چه زلف ( ... ) | گفت هان فیالجمله در ( ... ) | |
از لبش یک نکتهای ( ... ) | وز خمش یک قطرهای پیمانهایست | |
با فروغ آفتاب حسن او | شمع گردون کمتر از پروانهایست | |
نازنینا رخ چه میپوشی ز من | آخر این مسکین کم از بیگانهایست | |
از بت آزر حکایتها کنند | بت خود اینست از ( ... ) | |
دل نه جای تست آخر چون کنم | در جهانم خود همین ویرانهایست | |
این نه دل خوانند کین ( ... ) | این نه عشق است از ( ... ) |