سعدی (قصاید فارسی)/خدای را چه توان گفت شکر فضل و کرم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (قصاید فارسی) (خدای را چه توان گفت شکر فضل و کرم) از سعدی |
' |
خدای را چه توان گفت شکر فضل و کرم | بدین نظر که دگرباره کرد بر عالم | |
به دور دولت سلجوقشاه سلغرشاه | خدایگان معظم اتابک اعظم | |
سر ملوک زمان پادشاه روی زمین | خلیفهی پدر و عم به اتفاق اعم | |
زمین پارس دگر فر آسمان دارد | به ماه طلعت شاه و ستارگان حشم | |
یکی به حضرت او داغ خادمی بر روی | یکی به خدمت او دست بندگی بر هم | |
به قبلهی کرمش روی نیکخواهان راست | به خدمت حرمش پشت پادشاهان خم | |
هنوز کوس بشارت تمام نازده بود | که تهنیت به دیار عرب رسید و عجم | |
ز سر نهادن گردنکشان و سالاران | بر آستان جلالش نماند جای قدم | |
سپاس بار خدایی که شکر نعمت او | هزار سال کم از حق او بود یک دم | |
خوشست بر دل آزادگان جراحت دوست | به حکم آنکه همش دوست مینهد مرهم | |
شب فراق به روز وصال حامله بود | الم خوشست به اندیشهی شفای الم | |
دگر خلاف نباشد میان آتش و آب | دگر نزاع نیفتد میان گرگ و غنم | |
ز سایهی علم شیر پیکرش نه عجب | که لرزه بر تن شیران فتد چو شیر علم | |
اگر دو دیدهی دشمن نمیتواند دید | که دوستان همه شادند، گو بمیر از غم | |
وجود هر که نخواهد دوام دولت او | اسیر باد به زندان ساکنان عدم | |
شها به خون عدو ریختن شتاب مکن | که خود هلاک شوند از حسد به خون شکم | |
هر آنکه چون قلمت سر به حکم بر ننهد | دو نیمه باد سرش تا به سینه همچو قلم | |
چنان به عهد تو مشتاق بود نوبت ملک | که تشنگان به فرات و پیادگان به حرم | |
به حلق خلق فرو ریخت شربتی شیرین | زدند بر دل بدگوی ضربتی محکم | |
جهان نماند و آثار معدلت ماند | به خیر کوش و صلاح و سداد و عفو و کرم | |
که ملک و دولت اضحاک بیگناه آزار | نماند و تا به قیامت برو بماند رقم | |
خطای بنده نگیری که مهتران ملوک | شنیدهاند نصیحت ز کهتران خدم | |
خنک تنی که پس از وی حدیث خیر کنند | که جز حدیث نمیماند از بنیآدم | |
به دولتت همه افتادگان بلند شدند | چو آفتاب که بر آسمان برد شبنم | |
مگر کمینهی آحاد بندگان سعدی | که سعیش از همه بیشست و حظش از همه کم | |
همیشه خرمیت باد و خیر باد که خلق | نبودهاند به ایام کس چنین خرم | |
سری مباد که بر خط بندگی تو نیست | وگر بود به سرنیزه باد چون پرچم |