سعدی (قصاید فارسی)/ای که پنجاه رفت و در خوابی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (قصاید فارسی) (ای که پنجاه رفت و در خوابی) از سعدی |
' |
ای که پنجاه رفت و در خوابی | مگر این پنج روزه دریابی | |
تا کی این باد کبر و آتش خشم | شرم بادت که قطرهی آبی | |
کهل گشتی و همچنان طفلی | شیخ بودی و همچنان شابی | |
تو به بازی نشسته و ز چپ و راست | میرود تیر چرخ پرتابی | |
تا درین گله گوسفندی هست | ننشیند فلک ز قصابی | |
تو چراغی نهاده بر ره باد | خانهای در ممر سیلابی | |
گر به رفعت سپهر و کیوانی | ور به حسن آفتاب و مهتابی | |
ور به مشرق روی به سیاحی | ور به مغرب رسی به جلابی | |
ور به مردی ز باد درگذری | ور به شوخی چو برف بشتابی | |
ور به تمکین ابن عفانی | ور به نیروی ابن خطابی | |
ور به نعمت شریک قارونی | ور به قوت عدیل سهرابی | |
ور میسر شود که سنگ سیاه | زر صامت کنی به قلابی | |
ملکالموت را به حیله و زور | نتوانی که دست برتابی | |
منتهای کمال، نقصانست | گل بریزد به وقت سیرابی | |
تو که مبدا و مرجعت اینست | نه سزاوار کبر و اعجابی | |
خشت بالین گور یاد آور | ای که سر بر کنار احبابی | |
خفتنت زیر خاک خواهد بود | ای که در خوابگاه سنجابی | |
بانگ طبلت نمیکند بیدار | تو مگر مردهای نه در خوابی | |
بس خلایق فریفتست این سیم | که تو لرزان برو چو سیمایی | |
بس جهان دیده این درخت قدیم | که تو پیچان برو چو لبلابی | |
بس بگردید و بس بخواهد گشت | بر سر ما سپهر دولابی | |
تو ممیز به عقل و ادراکی | نه مکرم به جاه و انسابی | |
تو به دین ارجمند و نیکونام | نه به دنیا و ملک و اسبابی | |
ابلهی صد عتابی خارا | گر بپوشد خریست عتابی | |
نقش دیوار خانهای تو هنوز | گر همین صورتی و القابی | |
ای مرید هوای نفس حریص | تشنه بر زهر همچو جلابی | |
قیمت خویشتن خسیس مکن | که تو در اصل جوهری نابی | |
دست و پایی بزن به چاره و جهد | که عجب در میان غرقابی | |
عهدهای شکسته را چه طریق | چاره هم توبتست و شعابی | |
به در بینیاز نتوان رفت | جز به مستغفری و اوابی | |
تو در خلق میزنی شب و روز | لاجرم بینصیب ازین بابی | |
کی دعای تو مستجاب کند | که به یک روح در دو محرابی | |
یارب از جنس ما چه خیر آید | تو کرم کن که رب اربابی | |
غیب دان و لطیف و بیچونی | سترپوش و کریم و توابی | |
سعدیا راستی ز خلق مجوی | چون تو در نفس خود نمییابی | |
جای گریهست بر مصیبت پیر | تو چو کودک هنوز لعابی | |
با همه عیب خویشتن شب و روز | در تکاپوی عیب اصحابی | |
گر همه علم عالمت باشد | بیعمل مدعی و کذابی | |
پیش مردان آفتاب صفت | به اضافت چو کرم شبتابی | |
پیر بودی و ره ندانستی | تو نه پیری که طفل کتابی |