سعدی (قصاید فارسی)/ای محافل را به دیدار تو زین
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (قصاید فارسی) (ای محافل را به دیدار تو زین) از سعدی |
' |
ای محافل را به دیدار تو زین | طاعتت بر هوشمندان فرض عین | |
آسمان در زیر پای همتت | بر زمین مالنده فرق فرقدین | |
از مقامات تا ثریا همچنان | کز ثریا تا ثری فرقست و بین | |
ای نهاده پای رفعت بر فلک | وی ربوده گوی عقل از اعقلین | |
کاش کابن مقله بودی در حیات | تا بمالیدی خطت بر مقلتین | |
در تو نتوان گفت جز اوصاف نیک | ور کسی گوید جز این میلست و مین | |
ای کمال نیک مردی بر تو ختم | نیکنامی منتشر در خافقین | |
عالم عادل امین شرق و غرب | سرور آفاق شمسالدین حسین | |
کز بهاء طلعتش چون آفتاب | میدرخشد نور بینالحاجبین | |
ماه و پروین را نگه در قدر او | همچنان کز بطن ماهی در بطین | |
آنکه بیرون از ثنا و حمد او | بر سخندانان سخن عیب است و شین | |
عقل را پرسیدم اندر عهد او | هیچ دشمن کام یابد؟ گفت این؟ | |
پنجه بر شیران نیارد کرد تیز | ور هزاران مکر داند بوالحصین | |
من که چندین منت از وی بر منست | چون نگویم شکر او، والشکر دین | |
تا نپنداری که مشغولم ز ذکر | یا ز خدمت غافلم یک طرف عین | |
تا به گردون بر برخشند اختران | تا به گیتی در بتابد نیرین | |
جاودان در بارگاهت عیش باد | تا به گردون میرود آواز قین | |
بخت را با دوستانت اتفاق | چرخ را با دشمنان حرب حنین | |
ابر رحمت بر تو باران سال و ماه | روح راحت بر روان والدین | |
نامت اندر مشرق و مغرب روان | چشم بد دور از تو بعدالمشرقین |