سعدی (غزلیات 1)/بیفکن خیمه تا محمل برانند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات 1) (بیفکن خیمه تا محمل برانند) از سعدی |
' |
بیفکن خیمه تا محمل برانند | که همراهان این عالم روانند | |
زن و فرزند و خویش و یار و پیوند | برادر خواندگان کاروانند | |
نباید ستن اندر صحبتی دل | که بی ایشان بمانی یا بمانند | |
نه اول خاک بودست آدمیزاد | به آخر چون بیندیشی همانند | |
پس آن بهتر که اول و آخر خویش | بیندیشند و قدر خود بدانند | |
زمین چندی بخورد از خلق و چندی | هنوز از کبر سر بر آسمانند | |
یکی بر تربتی فریاد میخواند | که اینان پادشاهان جهانند | |
بگفتم تختهای بر کن ز گوری | ببین تا پادشه یا پاسبانند | |
بگفتا تخته بر کندن چه حاجت | که میدانم که مشتی استخوانند | |
نصیحت داروی تلخست و باید | که با جلاب در حلقت چکانند | |
چنین سقمونیای شکرآلود | ز داروخانهی سعدی ستانند |