سعدی (غزلیات)/کمان سخت که داد آن لطیف بازو را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (کمان سخت که داد آن لطیف بازو را) از سعدی |
' |
کمان سخت که داد آن لطیف بازو را | که تیر غمزه تمامست صید آهو را | |
هزار صید دلت پیش تیر بازآید | بدین صفت که تو داری کمان ابرو را | |
تو خود به جوشن و برگستوان نه محتاجی | که روز معرکه بر خود زره کنی مو را | |
دیار هند و اقالیم ترک بسپارند | چو چشم ترک تو بینند و زلف هندو را | |
مغان که خدمت بت میکنند در فرخار | ندیدهاند مگر دلبران بت رو را | |
حصار قلعه باغی به منجنیق مده | به بام قصر برافکن کمند گیسو را | |
مرا که عزلت عنقا گرفتمی همه عمر | چنان اسیر گرفتی که باز تیهو را | |
لبت بدیدم و لعلم بیوفتاد از چشم | سخن بگفتی و قیمت برفت لل را | |
بهای روی تو بازار ماه و خور بشکست | چنان که معجز موسی طلسم جادو را | |
به رنج بردن بیهوده گنج نتوان برد | که بخت راست فضیلت نه زور بازو را | |
به عشق روی نکو دل کسی دهد سعدی | که احتمال کند خوی زشت نیکو را |