سعدی (غزلیات)/چنان در قید مهرت پای بندم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (چنان در قید مهرت پای بندم) از سعدی |
' |
چنان در قید مهرت پای بندم | که گویی آهوی سر در کمندم | |
گهی بر درد بی درمان بگریم | گهی بر حال بی سامان بخندم | |
مرا هوشی نماند از عشق و گوشی | که پند هوشمندان کار بندم | |
مجال صبر تنگ آمد به یک بار | حدیث عشق بر صحرا فکندم | |
نه مجنونم که دل بردارم از دوست | مده گر عاقلی ای خواجه پندم | |
چنین صورت نبندد هیچ نقاش | معاذالله من این صورت نبندم | |
چه جانها در غمت فرسود و تنها | نه تنها من اسیر و مستمندم | |
تو هم بازآمدی ناچار و ناکام | اگر بازآمدی بخت بلندم | |
گر آوازم دهی من خفته در گور | برآساید روان دردمندم | |
سری دارم فدای خاک پایت | گر آسایش رسانی ور گزندم | |
و گر در رنج سعدی راحت توست | من این بیداد بر خود میپسندم |