سعدی (غزلیات)/هزار عهد کردم که گرد عشق نگردم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (هزار عهد کردم که گرد عشق نگردم) از سعدی |
' |
هزار عهد کردم که گرد عشق نگردم | همیبرابرم آید خیال روی تو هر دم | |
نخواستم که بگویم حدیث عشق و چه حاجت | که آب دیده سرخم بگفت و چهره زردم | |
به گلبنی برسیدم مجال صبر ندیدم | گلی تمام نچیدم هزار خار بخوردم | |
بساط عمر مرا گو فرونورد زمانه | که من حکایت دیدار دوست درننوردم | |
هر آن کسم که نصیحت همیکند به صبوری | به هرزه باد هوا میدمد بر آهن سردم | |
به چشمهای تو دانم که تا ز چشم برفتی | به چشم عشق و ارادت نظر به هیچ نکردم | |
نه روز میبشمردم در انتظار جمالت | که روز هجر تو را خود ز عمر مینشمردم | |
چه دشمنی که نکردی چنان که خوی تو باشد | به دوستی که شکایت به هیچ دوست نبردم | |
من از کمند تو اول چو وحش میبرمیدم | کنون که انس گرفتم به تیغ بازنگردم | |
تو را که گفت که سعدی نه مرد عشق تو باشد | گر از وفات بگردم درست شد که نه مردم |